ورود به جانویس

شجاع باش؛ ۵ ثانیه برای زندگی بهتر!

شجاع باش
شجاع باش

به خودم گفتم: «من می‌تونم برای ۵ ثانیه شجاع باشم.» فقط ۵ ثانیه شجاعت لازم است. این را در ذهنم گفتم در حالی که یک خانم جوان مچ پاهایم را به هم گره می‌زد.

او گفت: «بایست.»

با پاهای به هم بسته‌شده، ایستادم.

«تا انتهای سکو برو.»

«کمی دورتر، کمی دورتر. ادامه بده.»

وقتی که به محل مناسب رسیدم، پایین را نگاه کردم. زمین خیلی خیلی دور به نظر می‌رسد. نمی‌توانستم بفهمم چقدر بالا هستم. فاصله‌ی دقیق چندان هم مهم نبود. تمام چیزی که مغزم باید می‌دانست این بود که اگر می‌افتادم کارم تمام بود! سرگیجه مثل موجی بر روی اقیانوس مرا فرا گرفته بود.

زن جوان با لحنی میان تشویق و فرمان گفت: «آماده باش که بپری!»

فریاد زد: «پنج.»

من می‌تونم این کار رو انجام بدم.

«چهار.»

فقط باید بپرم.

«سه»

فقط یک لحظه باید شجاع باشم.

«دو.»

بزن بریم.

«یک.»

حالا.

با بازوهایم به عقب برگشتم و به سمت نیستی رفتم. جاذبه‌ی زمین مرا به سمت خود می‌کشید. همانطور که افتادم، متوجه شدم که ترسم را پشت سر گذاشته‌ام. بزرگ‌ترین ترس من سقوط نبود، پرش اولیه بود. می‌ترسیدم نتوانم جراتش را بدست آورم. می‌ترسیدم وحشت کنم و لبه‌ی سکو متوقف شوم.

۵ ثانیه شجاعت

چیزی که خواندید، از تجربه‌ی بانجی جامپینگ نویسنده‌ی این مقاله بود. ادامه‌ی مطلب را از دست ندهید تا با هم به چیزی که آقای چارلز بلک به آن اشاره دارد، برسیم. او می‌گوید…

تنها چیزی که نیاز داشتم این بود که برای لحظه‌ی تعیین‌کننده شجاع باشم. من نیازی نداشتم در تمام مدت شجاع باشم. فقط باید برای چند ثانیه‌ی حیاتی همه‌ی شجاعتم را جمع و خودم را از آن ارتفاع رها می‌کردم.

به گفته‌ی کمپانی A.J. Hacket که این تجربه را عملی می‌کند، هنگامی که از Nevis Bungy در کوئینزتاون نیوزلند می‌پرید، ۱۴۳ متر سقوط خواهید کرد. این می‌تواند به معنای سقوط آزاد تا ۸.۵ ثانیه قبل از اینکه کشش کابل را احساس کنید باشد. آنقدر طولانی بود که متوجه شوم ترسم را روی سکوی بالا رها کردم و الان می‌توانم از این هیجان لذت ببرم.

چند ثانیه شجاعت، یک عمر پاداش

کل این تجربه فقط چند دقیقه طول کشید؛ از ایستادن روی سکو تا بازگرداندن وینچ، اما برای تجربه همه‌ی آن‌ها، فقط باید برای لحظه‌ای شجاع می‌بودم. زندگی اغلب همینطور است. نقاط اوج وجود دارد. اگر بتوانید آنقدر شجاع باشید که از آن نقطه عبور کنید، زندگی همه چیز را در دست خواهد گرفت. این به معنای واقعی کلمه زمانی که شما در حال بانجی جامپینگ هستید درست است، اما در بسیاری از زمان‌ها و مکان‌های دیگر زندگی ما نیز صدق می‌کند.

وقتی در TED روی صحنه رفتم (می‌توانید سخنرانی TED نویسنده را از اینجا ببینید.) زمانی که سخنران قبل از من حرفش را تمام کرد، در پشت صحنه ترسیدم. پاهایم می‌لرزید و نمی‌توانستم درست نفس بکشم. ترسیدم از اینکه ذهنم خالی شود و آنچه را که قصد داشتم بگویم، فراموش کنم. مدام به خودم می‌گفتم: «تو نترسیدی، فقط هیجان‌زده‌ای.» اما مگر آرام می‌شدم؟ تا اینکه اولین قدم را به روی صحنه گذاشتم و از آن‌جا همه چیز در سراشیبی بود. من فقط کاری را انجام دادم که قبلا بارها تمرین کرده بودم. من نیازی به شجاعت تمام وقت نداشتم. فقط لازم بود آنقدر شجاع باشم که قدم بردارم و شروع به صحبت کنم.

نقطه اوج

زندگی پر از نقاط اوج مانند این است. بنابراین اغلب، شما نیازی به نشان دادن شجاعت بی حد و حصر ندارید. فقط برای یک لحظه باید شجاع باشید. فقط به اندازه‌ای طول می‌کشد که یک فرآیند را به حرکت درآورد؛ فقط برای ایجاد یک حرکت کوچک. فقط به اندازه کافی برای گفتن «سلام» به آن شخص خاص یا «من یک ایده دارم…» به رئیس‌تان. شما فقط به چند ثانیه شجاعت نیاز دارید تا تفاوت بزرگی ایجاد کنید.

تو می‌توانی آن را انجام دهی. هر کسی می‌تواند برای پنج ثانیه شجاع باشد. راز پرش بانجی من این بود که مطمئن شدم فقط برای آن چند ثانیه باید شجاع باشم. همانطور که بند خود را نصب کردم، به خودم یادآوری کردم که همه چیز خوب است. در حالی که روی زمین سفت ایستاده بودم، وسایل ایمنی را می پوشیدم. من به شجاعت نیاز نداشتم، زیرا چیزی برای ترسیدن وجود نداشت. همانطور که برای پریدن آماده شدم و به بانجی وصل شدم، به خودم گفتم که کاملا ایمن هستم و در آن لحظه هم هیچ ترسی ندارم.

چگونه برای ۵ ثانیه شجاع باشیم؟

راز شجاع بودن به مدت پنج ثانیه این است که اجازه ندهید در مواقعی که لزومی ندارد، احساس ترس کنید. مطمئنا، من می‌توانستم هر لحظه در این راه هول کنم، اما قسمت ترسناک ماجرا در آینده بود. در این لحظه من در امان بودم. در تمام مراحل آماده‌سازی تا لحظه مهمی که روی آن سکوی کوچک ایستادم و آماده پریدن شدم، همه چیز خوب بود. مدام این را به خودم یادآوری کردم و در زمان حال ماندم. حال حاضر امن بود. تا زمانی که ذهنم را در جایی که بدنم بود نگه داشتم، حالم خوب بود.

مشکل زمانی رخ می‌دهد که به آینده فکر می‌کنیم تا حال. بله، چیزی ترسناک در آینده نزدیک من وجود داشت، اما من هنوز در آن آینده نبودم، بنابراین دلیلی برای ترسیدن وجود نداشت. فقط از منظره ششصد فوتی بالای دره لذت بردم. هیجان سایر جامپرها را هنگام آماده شدن و بازگشت تماشا کردم.

من آخرین نفری بودم که آن روز پرید، به این معنی که زمان زیادی برای فکر کردن در مورد کاری که قرار بود انجام دهم داشتم. می‌ترسیدم که قبل از اینکه نوبت من شود، به وحشت بیفتم. معلوم شد که برعکس است. با اینکه زمان زیادی را در انتظار گذراندم، در زمان حال ماندم و اجازه ندادم ذهنم مرا به آینده‌ی ترسناکم بکشاند. به خودم یادآوری کردم که اگرچه چیز ترسناکی در آینده انتظار مرا می‌کشد، اما در این لحظه حالم خوب است و اگر در لحظه باقی بمانم به جای نگرانی در مورد آینده، می‌توانم احساس امنیت و آرامش کنم.

نیازی نبود در تمام مدت شجاع باشم؛ فقط لازم بود برای چند ثانیه‌ای که در انتهای آن سکو ایستادم و لحظه‌ای که پریدم شجاع باشم. قبل از آن، دلیلی برای شجاع بودن وجود نداشت، زیرا من در معرض خطر نبودم و بعد از پریدن، اوضاع از کنترل من خارج می‌شد. بنابراین نگرانی وجود نداشت. فقط باید پنج ثانیه شجاع می‌بودم.

نتیجه‌گیری

هر کسی می‌تواند برای پنج ثانیه شجاع باشد؛ چه برای پریدن، چه شروع مکالمه با یک غریبه‌ی جذاب و چه صحبت کردن در یک جلسه‌ی اداری. لازم نیست تمام مدت شجاع باشید. نگرانی از قبل برای شما فایده‌ای ندارد. قبل از لحظه‌ی حساس، شما خوب هستید و هیچ چیز در خطر نیست و پس از لحظه‌ی حساس هم همه چیز از کنترل شما خارج می‌شود. شما نمی‌توانید کنترل کنید که آن غریبه چه واکنشی نشان می‌دهد یا رئیس شما در مورد پیشنهاد‌تان چه فکری می‌کند، اما می‌توانید برای آن پنج ثانیه شجاع باشید و از فرصت استفاده کنید.

اگر حین خواندن این مقاله به کاری فکر می‌کردی که همیشه ترس انجام‌دادنش را داشتی، شاید دیگر وقت آن رسیده! حالا نوبت توست که برای پنج ثانیه شجاع باشی. از کجا معلوم که نتیجه همان نشود که همیشه آرزویش را داشتی؟

حانیه خانی

من حانیه خانی هستم. خواندن و نوشتن در زندگی‌ام نقش پررنگی دارند. اگر در این مسیر به یک سوال از ذهن‌تان پاسخ دهم برای من کافی‌ست..

0 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دسته‌بندی‌ها